فصل دوم - اقوام افغانستان
بخش دوم:
گروههای ترک تبار
بزرگترین گروه ترکتبار در شمال افغانستان ازبیکها اند. آنها بآسانی قابل شناخت میباشند. زنها اکثرا شلوار، پیراهن های آستین دراز و دستمالسر پوشیده و این پارچه ها غالبا از تارهای رنگ شدۀ درخشان ساخته میشوند. مردان چپن های دراز، راهدار و بدون تکمه با آستینهای درازمیپوشند که بواسطۀ تسمه یا کمربند محکم شده و با بوتهای چرمی بلند همراه است. آنها یک لنگی کوچک برسرخود میگذارند. اینها مهاجرین نسبتا جدید در اینقسمت بوده و در اینجا ها از اواخرسدۀ پانزدهم بدینسومستقرشده اند. تعداد آنها در این روزها (تخمین 2000) حدود 1.6 ملیون نفر اند. اینها از نگاه تباری، زبانی و فرهنگی با ازبیکان ازبکستان و سرزمینهای مجاوررابطۀ نزدیک دارند. همانند پشتونها و سایر گروههای تباری درافغانستان، ازبیکها نیزبه قبایل وطوایف (بشمول قطغنی های ساحۀ کندز) تقسیم شده اند، اما این ساختار نقش مهمی در زندگی آنها (در مقایسه با پشتونها) بازی نمیکند.
ازبیکها مسلمانان سنی اند. نام آنها طوریکه ادعا میشود مشتق از خان ازبیک است که دراوایل سدۀ چهاردهم یکی از رهبران (گولدن هورد- ایل طلائی) مغولان در روسیه و غرب آسیای مرکزی بوده است. ازبیکها در سدۀ پانزدهم قسمت اعظم سرزمینهای بین ولگای سفلا و بحیرۀ ارال را اشغال میکنند. آنها بزودی بطرف جنوب و فلات ایران هجوم میآورند. آنها شهرهای مشهور سمرقند و بخارا را اشغال نموده و بطرف جنوب هجوم میآورند، ولی با ظهورقدرت صفویها تحت شاه اسماعیل (در جنگ نزدیک مرو در 1510) از اشغال ایران باز داشته میشوند. بآنهم سمرقند، بخارا، خیوه و قسمت اعظم شمال افغانستان تحت کنترول ازبیکها باقی میماند. ازبیکهای دیگر از اواخر سدۀ نزدهم بدینسو و بخصوص پس ازانقلاب روسیه وارد شمال افغانستان میشوند. اینها بنام مهاجرین شناخته شده و از ازبیک های بومی با همین نام تشخیص میشوند.
گروههای ترکی دیگر ترکمنها است که دراین روزها عمدتا درشمالغرب کشورو در جوارترکمنستان کنونی زندگی میکنند. لباس عنعنوی ترکمنها متشکل ازیک پیراهن، شلوارهای متورم و یک چپن دراز بدون تکمه است که با یک تسمه یا کمربند نگهداشته میشود. روسری آنها متشکل ازیک لنگی یا کلاه مشهورپشمالو است. لباس زنان شامل پیراهن وشلوارسرخ ابریشمین است که دربالای آن (در خانه) یک چپن آستین کوتاه میپوشند. دربیرون خانه، زنان چپن های متنوع آستین دراز میپوشند. مهمترین مشخصه و قسمت مشهورلباس زنان عبارت از روسری آنهاست که میتواند حدود نیم متربلند باشد. دراین روزها اکثرزنان ترکمن دستمال میپوشند. یک مظهرآشکارلباس عنعنوی ترکمنها مقدارجواهرنقرۀ پوشیده توسط زنان است. عروسان معمولا بین 5 تا 7 کیلو نقره میپوشند!
منشای ترکمنها ظاهرا ازبین قبایل غوز یا اوغوز میباشد که در اواخر هزارۀ اول میلادی ازآسیای مرکزی بسوی فلات ایران هجوم میآورند، بآنهم نسب اصلی آنها نامعلوم است. چیزیکه معلوم است، اجداد مستقیم آنها معمولا درامتداد کرانۀ شرقی بحیرۀ کسپین زندگی نموده و از سدۀ شانزدهم بدینسو بطرف سواحل آمودریا و مرغزارهای مرو هجوم آورده اند. زبان آنها مربوط به زبانهای باصطلاح ترکی غربی است که دربرگیرندۀ ترکی معاصر نیز بوده و از زبان های ترکی شرقی متفاوت است که توسط گروههای ترکی دیگر آسیای میانه صحبت میشود.
ترکمنهای افغانستان عمدتا مربوط به قبایل ایراسی و تیکی است، اما شامل قبایل دیگر ترکمن نیز میشود. آنها بصورت عمده منحیث اولادۀ مهاجرین شمال و شمال غرب (پس از انقلاب روسیه) بوده و بخاطر قالین بافی و پوست قره قل خویش بطور خاصی مشهوراند. تعداد آنها حدود نیم ملیون بوده (تخمین 1995) و مانند ازبیک ها مسلمانان سنی اند.
تاجیک ها
یک کتلۀ عظیم مردم افغانستان با یک لهجۀ پارسی ایرانی صحبت میکنند که بصورت عام بنام دری یاد میشود (فارسی معرب پارسی و مشتق ازپارسی میانه است که بصورت عام بنام پارسی دری یاد میشود. منشای واژۀ دری هنوز واضح نیست. بصورت عام فکرمیشود مربوط به دربار باشد. دری زبان رسمی افغانستان است). در بین اینها تاجیکان قرار دارند که بطورعمده در شهرهای بزرگ و در شمالشرق کشور زندگی میکنند. آنها نمایندۀ یکی ازکهن ترین لایه های مردم افغانستان اند. درروزگارقدیم، نام تاجیک توسط کوچیان (ازبیک) برای نشان دادن مردمان بومی (عمدتا پارسی زبان) سرزمین های اشغالی درجنوب آسیای میانه و شمال افغانستان بکارمیرفت. از آن ببعد، این نام به مردمان سنی، مسکون و پارسی زبان افغانستان و سرزمین های همسایه (طور مثال تاجکستان) محدود میشود. در سالیان اخیر، نام تاجیک بیشتر برای نشاندادن تمام غیرپشتون ها و مردمان پارسی زبان افغانستان درمقایسه با عنعنۀ پشتون ها بکارمیرود که تمام پارسی زبانان را فارسیوان خطاب میکنند. بآنهم پارسی زبانان غرب کشور خود را بنامهای تباری دیگری نامیده و فارسیوان "اصلی" شیعه های اند که در غرب کشور، درهرات و اطراف آن زندگی میکنند(عنوان پائین دیده شود). تاجیک های "اصیل" افغانستان عمدتا در شمالشرق کشور زندگی میکنند، بآنهم باید بخاطرداشت که آنها ترجیح میدهند بنام های مناطق ایشان (پنجشیری، بدخشی) یاد شده و واژۀ تاجیک را موهن و خفت آور میدانند.
تاجیکهای کوهستانی و اسماعیلیها
تاجیکان غالبا بدون کدام دلیلی بنام تاجیکهای کوهستانی (و پامیریها یا غلکا ها) یاد میشوند که درشمالشرقی ترین حصۀ کشور و اطراف آن بشمول واخانیها و دیگران زندگی میکنند (زبانهای که درشمالشرق افغانستان صحبت میشود شامل وخی در واخان، شغنی در شغنان، روشانی درشمال شغنان، اشکاشمی دراشکاشم، سنگلیچی درسنگلیچ و منجی در منجان و چترال میباشند. زبان های دیگرمربوط این گروه عبارت از یازگلامی در تاجکستان و ونچی است که حالا منقرض شده است. در امتداد مرز چین زبان دیگری بنام سریکولی معمول است). اینها جوامع منزوی را تشکیل میدهند که با یک مجموعۀ زبانهای ایرانی شمالشرقی صحبت میکنند. اینها بعلاوه از زبان ایشان، توسط عقیدۀ ایشان نیزتشخیص میشوند که اغلبا اسماعیلی اند. اینها یک شاخۀ تشیع بوده (بنام شاخۀ اسماعیلیه) و از فرقۀ عمدۀ شیعه و مرسوم در ایران کنونی (بنام امامیه) فرق دارند.
تمام شیعیان جانشینی علی بن ابی طالب، پسر کاکا و داماد پیامبر توسط موسیس سلسلۀ اموی (معاویه) در661 م را تقبیح میکنند. آنها بعوض، پسران علی (حسن و حسین) و اولادۀ ایشان را جانشینان واقعی پیامبرمیدانند. وقتی یکی ازاین اولاده (امام جعفرصادق – امام ششم شیعه های امامیه و امام پنجم اسماعیلیه ها، زیرا اینها علی را امام نمیدانند) در765 وفات میکند، موسی کاظم پسر او جانشین می شود. باوجودیکه جعفرقبلا پسردیگرش بنام اسماعیل را وارث خویش تعین نموده، اما او قبل از پدرش میمیرد. یکتعداد امامت موسی کاظم را نپذیرفته و اسماعیل را امام میدانند، بخصوص محمد پسر او را که انکشاف دهندۀ شاخۀ اسماعیلی شیعه است، وارث حقیقی میپندارند. دیگران موسی کاظم و جانشینان او را تا امام یازدهم (حسن عسکری که در874 م میمیرد) میپذیرند. گزارش میشود او پسری داشت که امام دوازدهم بوده و ازجهان غایب میشود، اما عقیده دارند زمانی برمیگردد که مناسب باشد. این عقیده به امام غایب یکی ازعلایم ممیزۀ امامی یا دوازده امامی شیعه ها است. اسماعیلیها برخلاف وبخصوص کسانیکه دربدخشان زندگی میکنند، بیک سلسلۀ بدون قطع امامان باوردارند که تا هنوز ادامه دارد.
بدخشانیها مربوط به یک شاخۀ خاص اسماعیلیه بنام نظاریها (نظاریه) اند. این چند پارچگی ازشاخۀ اصلی در اواخرسدۀ یازدهم و اوایل دوازدهم بتعقیب مناقشه بین رهبری بوجود میآید. نظاریها بطورخاصی بخاطررهبران یا امامان قبلی ایشان بنام خداوند الموت (یک قلۀ کوه درغرب تهران فعلی) شناخته میشوند. درغرب اروپا، خداوند الموت منحیث مرد قدیم کوه شناخته میشود. امامان الموت بحق یا نا حق بخاطر سیاست کشتار مخالفین ایشان بد نام اند. وقتی در 1256 م الموت بواسطۀ هلاکو حاکم مغول تسخیر میشود، امامان نظاری قسمت اعظم قدرت خود را می بازند. در زمان حاضر نظاریها توسط امام زندۀ آنها آغا خان چهارم (شاه کریم الحسینی) رهبری میشوند که ادعای نَسَبی (تباری) از امامان الموت دارند (او نواسۀ آغا خان سوم (1877- 1957) است که نظاری ها را دوباره تنظیم نمود. لقب آغا خان به جد او (حسن علیشاه محلاتی) توسط فتح علیشاه قاجار(1797- 1834) اعطا شده و یک دخترخویش را نیز به نکاح او میآورد). پیروانش او را امام 49 در سلسلۀ نا مقطوع ازعلی (او را خدای زنده یا امام زمان میانگارند) و پسرش، حسن میدانند.
شیعۀ اسماعیلی توسط ناصرخسرو، شاعر و مولف مشهور سدۀ یازدهم معرفی میشود، کسیکه تا هنوزبحیث پیر(رهبرمذهبی) دربین بدخشانیها فوق العاده حرمت دارد. مقبرۀ او بامتداد قسمت علیای کوکچه در یمگان (جنوبشرق فیض آباد) قرار دارد. شیعۀ اسماعیلیه تفاوت زیادی با امامیه دارد. بغیرازعدم موجودیت امام غایب وموجودیت امام زنده (حالا- آغاخان)، اسماعیلیه نظاری همچنان علی بن ابی طالب را تقریبا باندازۀ خود محمد مهم میدانند. زیرا محمد کسی بود که پیام خدا را میگرفت (مطابق آنها)، اما علی آنرا تفسیر میکرد. بعلاوه، اسماعیلیها به یک تفسیرباطنی پیام قدسی باور داشته و آنها متعاقبا چندین مرحلۀ ابتکار(آغازگری) دارند. ظواهر بیرونی چندان مهم پنداشته نمیشود. این نشانۀ یک نگرش آرام اسماعیلیها درمقایسه به قوانین و مقررات غالب دربین سنیها و شیعه های امامی است.
نورستانی ها
گروه عمده دیگر درافغانستان نورستانی هاست. آنها بعلت زبان وفرهنگ ایشان که با تمام همسایه ها فرق دارند، مضمون مطالعات متعدد بوده است. آنها در کوههای منزوی شمالشرق کابل و جنوب آبریز هندوکش در بین دریای علینگاردر غرب و دریای کنردرشرق زندگی میکنند. این ناحیه بنام نورستان یاد میشود، اما قبل از اشغال آن توسط امیرعبدالرحمن در زمستان 1895/96 برای بیگانگان (بعلت مذهب غیراسلامی مردم آن) بنام کافرستان یاد میشد.
بیگانگان معمولا آنها را بحیث دزدان، قاتلان، شرابنوشان و آتش پرستان می پنداشتند. الکساندربرنیس که دراوایل سالهای 1830 ازپشاور به کابل سفرمیکند، میگوید "قرارمعلوم کافرها وحشی ترین مردم، خورندگان خرس ها و میمون ها، جنگجویان نیزه باز و پوست سرکنان دشمنان خویش اند". او بیشترعلاوه میکند که آنها باشندگان بومی افغانستان بوده و فرض میشود اولادۀ اسکندر بزرگ باشند. مونستوارت الفنستون درسال 1815 دربارۀ کافرستان بعین ترتیب میگوید که "اینها مشابه یونانیها بوده و بخاطر زیبائی و چهرۀ اروپائی تحسین میشوند، بت پرست بوده، درپیاله ها یا گلدانهای نقرۀ شراب نوشیده، میز و چوکی استعمال نموده و با یک زبانی صحبت میکنند که برای همسایه هایشان نامعلوم است".
تعداد نورستانیها قبل از1979 بصورت عام حدود 100 هزارتخمین میشود. آنها با یک تنوع زبانهای مرتبط صحبت میکنند. این زبانهای باصطلاح کافری مربوط به زبانهای هندو- آریائی (بشمول هندی) و زبانهای ایرانی (طورمثال فارسی، بلوچی و پشتو) میشود. زبانهای کافری احتمالا یک شاخۀ سوم بوده و بطورمشخص نه هندو- آریائی اند و نه ایرانی.
دربارۀ فرهنگ کافرها قبل از مسلمان شدن اجباری آنها معلومات نسبتا کمی وجود دارد. جامعۀ آنها قبیلوی و الیگارشی (حاکمیت ثروتمندان) بوده است. مقام زن پائین بوده و چند همسری رواج داشته است. عشایر فقیرمسئول نگهبانی مواشی بوده است. دراینجا صنعتگران نیزوجود داشته، یک طبقۀ جداگانه را تشکیل داده و برده ها نیز موجود بوده اند. اینها اکثرا اسیران جنگهای بودند که دربین خود کافر ها جریان داشته یا بمقابل مسلمانانی که بامتداد مرزهای کافرستان زندگی میکردند. کافرها همچنان احساس بزرگی بمقابل "پاک" و "ناپاک" داشته و باین ارتباط از سیستم مقررات مغلقی برای جدا کردن آنها کارمیگرفتند. معلومات در بارۀ مراسم مذهبی کافرها قبل ازمسلمان شدن باوجود اینکه بسیارکم است، مورد دلچسپی خاصی قرار دارد. نوشیدن شراب، قربانی حیوانات، موجودیت واعظان و سرایندگان سرودها و کاربرد یک آتش مقدس تماما نشانه های یک رابطۀ نزدیک با مذهب قدیمی هندو- ایرانیها است. نام بعضی ازخدایان کافر نیز یاد آورمعبودان هندو- ایرانی، طورمثال خدای عمدۀ کافرها بنام ایمرا، مرزا یا یامرای است. این نام یاد آور یاما یا یما خدای عالم اموات میباشد. خدای دیگردراین زمینه ایندر است که با اندرای هندو- ایرانیان مرتبط است (ایندر بحیث معبود معرفی میشود که شرابسازی را معرفی نموده است. اندرا درادبیات هندو- آریائی ها بخاطرتوانائی درنوشیدن مقدارزیاد سوما معروف است). درکنارتعداد زیاد خدایان و رب النوع ها همچنان دیوها (شیاطین) و ارواحی وجود داشتند که باید فرونشانده میشدند.
زبانشناسان چهار(یا پنج) زبان کافری را بنام کاتی، پراسون، وایگالی (و گامبیری) و اشکون میشناسند. زبانهای مختلف همچنان بازتاب تفاوتهای اجتماعی- سیاسی و فرهنگی بین گویندگان آنهاست. طورمثال، گویندگان کاتی بطور عمده لباس سیاه (و باینعلت غالبا درپارسی بنام سیاه پوش ودر پشتو بنام تورکافر نامیده میشدند) و سایرین لباس سفید (سفید پوش و سپین کافر) میپوشیدند. کاتی درمناطق شمالغرب و بخصوص درشمالشرق نورستان صحبت میشود. این زبان غالبا زبان عمومی منطقه محسوب شده وکمی پس از بقدرت رسیدن مارکسیستها بحیث یکی از زبان های رسمی افغانستان برسمیت شناخته میشود. مرکز گویندگان کاتی و نورستان بصورت عام، دهکدۀ کامگروم (کامدیش) است که در وادی باشگال قرار دارد. داکتر برتانوی بنام سُرجورج سکات رابرتسن قسمت اعظم وقت خویش را درجریان اقامت طولانی دربین کافرها در 1890/91 درهمینجا میگذراند. این بازدید منتج به کتاب مشهورکافرهای هندوکش میگردد که در1896 به نشر می رسد، درعین سالی که کافرها توسط افغان ها شکست خورده و به قبول اسلام مجبورمیشوند.
گویندگان کاتی مشابه به اکثرکافران دیگر یک جامعۀ کاملا تساویگرا را حد اقل در بین کسانیکه "آزاد" اند تشکیل میدهد. بآنهم دربین ایشان مردان با صلاحیت وجود داشته و دربین گویندگان کاتی باعث میشود که یکنوع الیگارشی طوایف متنفذ بوجود آید. دربین آنها پرستیج (اعتبار) بیشتر میتواند با کشتن یک دشمن و ضیافت های ولخرچانه بدست آید. بآنهم نسب مهم بوده و ازبین گروههای کاتی چند مجسمۀ چوبی عظیم اجداد باقی مانده که بشکل مردان و زنان ایستاده یا نشسته، یا مردان اسپ سوار به تصویرکشیده شده اند. اکثریت این مجسمه ها با ورود اسلام تخریب میشود، اما بعضی ازآنها درمجموعه های اتنولوژیکی جهان باقی مانده است.
زبان دیگرپراسون است. این زبان توسط یک گروه کوچک دریک وادی منزوی با گویندگان کاتی درشرق وغرب صحبت میشود. وادی بحیث مرکزمذهبی کافرستان استفاده میشد. اینجا در کوشتیکی یکی ازچند تعمیرمذهبی ساحه وجود دارد که به مارا (ایمرا) معبود عمدۀ کافرها اهدا شده است. گویندگان پراسون عمدتا مسئولان مذهبی بودند. بارتباط گویندگان کاتی، آنها توسط یک گروه کوچک مردمانی هدایت میشدند که مقام ایشان کاملا محفوظ بوده است. دراینجا مجسمه های حک شدۀ اجدادی وجود ندارد. درعوض تمام انرژی مصرف تولید مجسمه های خدایان شده است.
درجنوب گویندگان پراسون، نورستانیهای زندگی میکنند که گویندگان وایگالی (و گامبیری که با آن بسیار نزدیک است) و اشکون اند. آنها بطوریکجائی یک گروه بزرگ را میسازند. گویندگان وایگالی و اشکون دربین تمام نورستانی ها بطور عنعنوی نزدیک ترین تماس را با باشندگان وادی کابل درجنوب نگهداشته بودند. این تماسها همیشه صلح آمیزنبوده است، لذا گویندگان وایگالی و اشکون یک فرهنگ کاملا نظامی را رشد داده اند که درآن شهرت میتواند بواسطۀ کشتن دشمنان بدست آید. باینترتیب، جامعۀ آنها بسیار تساویگرا بوده و حک کردن یا کندنکاری های چوبی به موجودات زنده متوجه بوده است، بعوض اینکه متوجه اجداد یا خدایان باشد.
بلوچها و براهوی ها
گروه دیگرگویندگان ایرانی بلوچها اند که درجنوبغرب کشوروقسمتهای پاکستان وایران زندگی میکنند. آنها بیک زبان ایرانی شمالغربی، بلوچی صحبت میکنند. اکثریت آنها حالا مقیم بوده و تماما مسلمانان سنی اند. قرارمعلوم آنها اولادۀ مردمانی اند که ازشمال درجریان سده های میانه به فلات ایران آمده اند. اینها اولین کسانی اند که درمنابع اسلامی سدۀ دهم ذکرشده اند. بعدا آنها ازجنوبشرق ایران فعلی بداخل بلوچستان پاکستان رفته اند. نام آنها همچنان درشهنامه (اوایل سدۀ یازدهم) ذکرشده است. تعداد زیاد قبایل بلوچ دراواخرسدۀ هجدهم بتعقیب سقوط سلسلۀ زند ایرانی درسیستان مستقرمیشوند.
تعداد بلوچها مطابق بعضی تخمینها درسال 1979 حدود 200 هزاردرکشوراست. در1996 تعداد آنها درپاکستان حدود یک ملیون تخمین میشد. براهویها کسانی اند که غالبا یکجا با بلوچها زندگی کرده و با یک زبان دراویدی شبیه زبانهای جنوب هند مانند تامیل و مالایالام صحبت میکنند. تعداد آنها درافغانستان قبل از1979 حدود 20 هزارتخمین زده شده است. براهویها معمولا دریک ساحۀ بزرگ مسلط هستند. کنفدراسیون باصطلاح براهوی درسدۀ هفدهم ایجاد شده وتا نیمۀ سدۀ هجده شامل تقریبا تمام بلوچستان شرقی وبندرمعاصرکراچی میشود. این کنفدراسیون توسط براهویها رهبری شده و دربرگیرندۀ تعداد زیاد قبایل بلوچ میباشد. اما در اوایل سدۀ نزدهم متلاشی شده و در 1876 معاهدۀ بامضا رسیده و تحت حمایۀ برتانویها قرارمیگیرند. مرکزعمدۀ آنها شهرکلات است که درجنوب کویته قرار دارد.
هزاره ها
هزاره های افغانستان به زبان پارسی (فارسی هزاره گی) صحبت میکنند، اما منشای مغولی واضح آنها بواسطۀ چهرۀ ترکی- مغولی ایشان هویدا است. تعداد آنها مطابق تخمین 1989 حدود 1.5 ملیون است. آنها باشندگان زمینهای فقیر در کوههای افغانستان مرکزی بنام هزاره جات میباشند. نام آنها مشتق ازهزار پارسی است که احتمالا اشاره بیک قطعۀ نظامی (مینگ مغولی) دارد. هزاره ها قرار معلوم یک ساحۀ بسیاروسیع بشمول مسیرهای بزرگ شرق و جنوب زیستگاه فعلی خویش را دراختیارداشتند. بآنهم بتعقیب شکست ایشان توسط امیرعبدالرحمن خان درجنگی که چندین سال ادامه یافت (1890- 93)، پشتون ها آنها را بداخل کوهها راندند. اکثریت هزاره ها مسلمانان شیعۀ امامی بوده ودرتماس نسبتا نزدیک با هم مذهبی های خویش درایران وعراق هستند. هزاره های اسماعیلی نیزوجود دارند که درشمالشرق هزاره جات و جدا ازهزاره های امامی زندگی میکنند.
هزاره ها به قبایل وطوایف تقسیم شده و بطورعنعنوی توسط میر یا بیگ رهبری میشوند، اما کدام شجرۀ عمومی وجود نداشته و تنظیم قبیلوی بمراتب کم اهمیت تر درمقایسه با پشتون هاست. آنها بطورعنعنوی توسط "بیگانگانی" بنام سادات (مفرد – سید)، رهبری میشوند که ادعای نسب از پیامبردارند. کسانیکه تعلیمات مذهبی دارند، لقب شیخ را کمائی میکنند. اما جنگهای اخیرساختارجامعۀ هزاره را تغییر داده و قسمت اعظم قدرت حالا دردست رهبران جدید مذهبی و احزاب سیاسی قرار دارد که مهمترین آنها حزب وحدت اسلامی است.
ایماق
ایماق درغرب افغانستان مرکزی گروه دیگرپارسی زبانان را تشکیل میدهد. آنها نمایندۀ پارسی زبانان، کوچیان سنی و نیمه کوچی غرب افغانستان بوده و تعداد ایشان در 1993 بیش از 400 هزار تخمین شده است. این گروه از چهار ایماق متشکل شده که شامل چهار قبیله (جمشیدیها، هزاره های ایماق، فیروزکوهیها و تایمنی ها) اند. آنها یکجا با تیموریها و بعضی گروههای دیگر(باصطلاح ایماق دیگر) یک گروه نسبتا متمایزرا درتپه کوههای غرب افغانستان مرکزی میسازند. آنها بصورت عام نیمه کوچی بوده و بخصوص فیروزکوهی ها بخاطریورت (خیمه) های نمدی مخروطی که درآن زندگی میکنند، شناخته میشوند.
تایمنی ها درشمالغرب هرات زندگی دارند. جمشیدی ها بیشتر بطرف غرب، در کوشک واطراف آن (شمال هرات) زندگی میکنند. هزاره های ایماق که درشمال شرق هرات زندگی دارند، ازنگاه تباری مربوط به هزاره های افغانستان مرکزی اند، اما اینها شیعه نبوده و سنی اند. مرکز شهری آنها حالا قلعۀ نو است. بالاخره فیروزکوهی ها درامتداد مسیرعلیای دریای هریرود، شرق هرات زندگی میکنند. تایمنی ها درجنوب فیروزکوهی ها زندگی نموده و بعضی ازآنها خیمه های سیاه سبک پشتونی را پذیرفته اند.
گروههای تباری کوچک
گروههای کوچک تباری دیگرمسکون درافغانستان شامل مغولها، عربها، قزلباشها و غیره است. یکتعداد گروههای دیگری نیز وجود دارند که منشای آنها درنیم قارۀ هند قراردارد، یا حد اقل از نگاه تباری مربوط به مردمان هند و پاکستان اند. قدیم ترین اینها احتمالا گویندگان زبانهای (هندو- آریائی) داردی بشمول پشۀ است. گویندگان پشۀ بامتداد کناره های غربی و جنوبی نورستان زندگی نموده و حالا بنام دیهگان یا کوهستانی نیزشناخته میشوند. تعداد زیاد آنها شیعه بوده و بنام علی اللهی ها نیز شناخته میشوند. اشارۀ مارکوپولو درسالهای 1270 شاید به آنها بوده و آنها را با مشخصات "هندی" خوانده باشد:
"ده روزه مسافرت درجنوب بدخشان یک منطقه بنام پشای یاد میشود. باشندگان دارای پوست نصواری بوده، با یک زبان خاص خود شان صحبت نموده و بت پرست اند. آنها در ساحری و اهریمنی مهارت دارند. مردان با وفرت گوشواره و گلهای سینۀ نقرۀ، طلائی، مرواریدی وسنگهای قیمتی میپوشند. آنها بسیار ماهر و حیله گراند. اقلیم آن بسیارداغ بوده و رژیم غذائی شامل گوشت و برنج است".
گویندگان پشۀ در واقعیت شاید در یک دورۀ بسیارقدیم ازشرق باینجا آمده باشند، اگرآنها پس ازمهاجرت هندو- آریائی ها ازشمال هندوکش درهزارۀ دوم ق م فورا دراینجا مستقرنشده باشند. آنها باشندۀ ساحۀ اند که از جوار کوتل سالنگ درشمال کابل بامتداد جنوب و شرق کناره های کوههای نورستان تا سواحل دریای کنر در شمال جلال آباد وسعت دارد. تعداد آنها در1982 بیش از100 هزارتخمین شده است. اززیستگاه آنها دروادیهای جانبی بامتداد دریای کابل واضح میشود که آنها دریک ساحۀ بسیاروسیع زندگی داشته و با گذشت ایام توسط مهاجمین پشتون از جلگه های بین کابل و جلال آباد بیرون رانده شده اند. این پروسه هنوزهم ادامه دارد.
زبان دیگر (هندو- آریائی) داردی که حالا (تقریبا) منقرض شده، تیراهی است که قرارمعلوم دربعضی دهکده های جنوب جلال آباد توسط مردمانی صحبت میشدند که ظاهرا توسط پشتونها (افریدیها) از تیراه (درقسمت جنوبی، درجانب دیگرسفید کوه) بیرون رانده شدند.
تعداد مغولها درافغانستان بسیارمحدود است. ارقام تباری، تعداد آنها را حدود چند هزارنفرتخمین میکند، با گویندگان حدود 200 یا کمترمغولی. آنها قرارمعلوم در دهکده های متعدد جنوب هرات زندگی میکنند یا میکردند.
گفته میشود که درشمال افغانستان بعضی جوامع عربها زندگی میکنند که عربی صحبت میکنند. آنها خود را اولادۀ اعراب اولیۀ سالیان تسخیراسلامی میدانند. بآنهم آنها باحتمال قوی اولادۀ اعرابی اند که بطوراجباری درسمرقند واطراف آن در زمان تیمور(سدۀ چهاردهم) مستقرساخته شدند.
قزلباش ها درشهرهای عمده افغانستان وعمدتا درکابل زندگی میکنند. آنها اولادۀ سربازان ترکی مستقردرکابل توسط نادرشاه افشار یا جانشینان او در سدۀ هجدهم اند. نام آنها (کله سرخ) اشاره ایست به کلاه سرخ یا قرمزی آنها با 12 لبه (برای 12 امام شیعه) که پشتیبانان ترکمن صفویها در اواخر سدۀ پانزدهم تا اوایل سدۀ هجدهم میپوشیدند. آنها بصورت عام دارای مقام های مهم اداری در کشور بودند. تعداد آنها حالا حدود 30 هزارتخمین میشوند. آنها به پارسی صحبت نموده و شیعۀ امامی اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر