یک بعثی فرمانده نیروی مقاومت بسیج
Posted: 05 Oct 2009 03:31 PM PDT
حزب بعث یکی از پیچیده ترین و اطلاعاتی ترین احزاب خاورمیانه است که در زمینه های جاسوسی، پیشرفتهای زیادی داشته و هدف اصلی آنها نفوذ در ارکان امنیتی دشمنانشان می باشد. محمدرضا ثمانی (معروف به نقدی) در سال 1358 بعنوان معاود عراقی که ظاهراً توسط صدام از عراق اخراج شده بود از مرز ایران عبور و در شهر نقده سکنی گزید. وی چند ماه بعد به تشکیلات مجلس اعلای عراق که یک گروه شیعی ساخته سیستم اطلاعاتی ایران بود پیوست و بعنوان مسئول دفتر جذب این گروه عراقی در ارومیه، شروع به فعالیت نمود.
از نظر اداره اطلاعات ارومیه وی فردی مشکوک ارزیابی شده و بطور کامل تحت نظر قرار می گیرد. در جریان این مراقبتها روشن می شود که وی هر روز مدت نیم ساعت در مکانی خلوت و به دور از چشم دیگران به شکنجه خود می پردازد. وی با شلاق به بدن خود می کوبید و از درد بخود می پیچید. این رفتار مازوخیستی مورد توجه قرار گرفته و نقدی برای توضیح این رفتارش احضار می شود. وی از اینکه تحت نظر بوده بسیار وحشت زده شده و دلیل شکنجه خود با شلاق و کابل را خودسازی انقلابی عنوان می کند. ارزیابی مأمور اطلاعاتی پرونده وی این بوده که این رفتار بیشتر شبیه رفتار جاسوسانی است که می ترسند لو بروند و برای همین با شکنجه کردن خود، آمادگی لازم برای دستگیری و زیر شکنجه قرار گرفتن را تمرین می کنند.
یکسال بعد، یکی از فرماندهان رده بالای حزب دمکرات ایران خود را در شهر سردشت تسلیم نموده و در بازجویی های اولیه پرده از اسرار مهمی بر می دارد. وی از وجود یک شبکه جاسوسی حزب بعث عراق در ایران صحبت می کند و بدون اینکه نام جاسوسان نفوذی را بداند به موقعیت آنها اشاره می نماید و مسئول دفتر مجلس اعلای عراق در ارومیه را بعنوان یکی از جاسوسان مسلم استخبارات عراق معرفی می کند. بدلیل اهمیت اطلاعات وی، قرارگاه حمزه در ارومیه دستور می دهد که بازجویی متوقف و این فرمانده عالیرتبه حزب دموکرات به ارومیه منتقل شود. در این فاصله نقدی بلافاصله بطور موقت بازداشت شده و تحت نظر قرار می گیرد.
بطرز عجیبی، فرمانده عالیرتبه حزب دموکرات در حین انتقال به ارومیه، در مکانی که به هیچ وجه انتظار نمی رفته بهمراه اسکورت همراهش همگی در یک کمین کشته می شوند. تیمی مامور تحقیق در مورد این کمین شده و در گزارش خود از منطقه ای که حمله انجام شده و سرعت عمل و کشته شدن کلیه افراد بطور غافلگیرانه، ابراز تعجب می کند. مشخص بوده که هیچیک از افراد اسکورت فرصت استفاده از اسلحه خود را پیدا نکرده و باصلاح کاملاً غافلگیر شده و همگی از فاصله ای بسیار نزدیک مورد اصابت قرار گرفته اند. تیم تحقیق در گزارش خود می نویسد که احتمالاً مهاجمین ملبس به یونیفورم نیروهای خودی و سوار بر خودروی نظامی بوده اند که توانسته اند تا این اندازه نزدیک شده و افراد اسکورت را غافلگیر نمایند.
اسرار این فرمانده عالی حزب دموکرات در خاک دفن شد، ولی فردی که بازجویی اولیه را انجام داده بود گزارش دقیق تری از شنیده های خود نوشت و تأکید نمود که اطمینان دارد محمدرضا ثمانی با اسم مستعار "شمس"، جاسوس حزب بعث عراق است. نویسنده این گزارش نیز 8 ماه بعد در کردستان کشته می شود.
محمدرضا نقدی با اعمال نفوذی که از تهران بعمل می آید آزاد شده و ارومیه را ترک می نماید. وی مدتی بعد بطور چراغ خاموش سر از لشگر بدر (متعلق به مجلس اعلای عراق) درآورده و در آنجا مشغول بکار می شود. وی فقط در امور ستادی فعالیت نموده و هرگز در هیچ عملیاتی در جنگ شرکت نمی کند.
بعد از اتمام جنگ وی به نیروی قدس سپاه منتقل شده و مدتی بعد با شروع جنگ در یوگوسلاوی سابق وی بعنوان فرمانده پاسداران سپاه قدس به « بوسنی و هرزگوین » اعزام و تاپایان بحران در آن منطقه باقی می ماند.
در سال 1371 با حکم رهبر وی درجه سرتیپی گرفته و به فرماندهی حفاظت اطلاعات ناجا منصوب شد. وزارت اطلاعات مخالفت شدید خود را با انتصاب یک فرد عراقی الاصل که مشکوک به بعثی بودن است را به اطلاع رهبری رسانید که مورد توجه قرار نگرفت. وی در این سمت با هماهنگی محسنی اژه ای رئیس دادگاه ویژه روحانیت، انتقام حمایت از اصلاح طلبان را از کرباسچی شهردار وقت تهران گرفته و وی و بیش از 164 شهردار، مدیر ، کارمند ارشد و میانی شهرداری تهران را بازداشت نموده و تحت شکنجه های وحشیانه قرار داده و آنها را با پرونده های ساختگی راهی دادگاه نموده و محسنی اژه ای در مقام قاضی این دادگاه کرباسچی و همکاران وی را به زندان محکوم می نماید.
در سال 1382 وزارت اطلاعات با کشف باند "کبیر" بریاست نقدی وی را بمدت دو ماه و نیم بازداشت و پرونده وی و همدستانش را تحویل دادگاه نظامی نمود و جلسات اولیه محاکمه برگزار ولی پس از روی کار آمدن احمدی نژاد با درخواست فرمانده سپاه و بدستور رهبر، روند رسیدگی به این پرونده متوقف شد و استدلال هم این بود که این پرونده توسط وزارت اطلاعات دوران خاتمی تشکیل شده و با توجه به نقش کلیدی نقدی در پرونده کرباسچی، هر گونه محکومیت وی یک پیروزی برای اصلاح طلبان خواهد بود. نقدی مجدداً با حکم رهبر یک سمت تشریفاتی در نیروهای مسلح یافت تا در سایه برای روز مبادا باقی بماند.
پس از تصمیم رهبر برای برکناری طائب از فرماندهی بسیج، فرمانده سپاه سه نفر را برای جانشینی وی به رهبر پیشنهاد می دهد که در کمال ناباوری، رهبر نفر چهارمی را خود برای این سمت مهم در نظر می گیرد، یک بعثی بنام سردار محمدرضا نقدی.
در احکام جدید رهبر، همچنین سردار سلامی به سمت جانشین فرماندهی کل سپاه منصوب شد تا سردار جعفری توسط یک جانشین ناخواسته، محدودتر شده و تحت کنترل بیشتری قرار گیرد. این جابجایی ها و بویژه استفاده از یک چهره منفور و مشکوک نظیر نقدی، فقط بدلیل بی اعتمادی رهبر نسبت به سپاه که ریشه در بدبینی عمومی وی دارد انجام گرفته و هیچ ارتباطی با حرکت بسمت تنش زدائی و آرام کردن اعتراضات عمومی ندارد.
حال باید دید که آیا اثری از بسیجیان رزمنده دوران جنگ، که با صدامیان و بعثیون جنگیدند و در عملیاتهایی که غالب آنها توسط جاسوسان نفوذی صدام، از پیش لو رفته و سبب تلفات سنگین و عدم هر گونه موفقیتی شد برادرانشان را از دست دادند، باقی مانده است که در مقابل انتصاب یک بعثی به فرماندهی اشان بایستند؟
مهندس! خودت را بخواب نزن
Posted: 05 Oct 2009 08:52 AM PDT
کسی که خواب است را می توان بیدار کرد ولی آنکه خودش را بخواب زده نمی توان بیدار کرد. نشریه اعتماد مصاحبه ای را با مهندس باهنر انجام داده که اشتباه ویراستاری دارد. ویراستار محترم نوشته است که مهندس باهنر پس از اتمام مصاحبه جوکی را نقل کرده و گفته اگر می خواهید لاغر شوید نیاز نیست رژیم بگیرید، بلکه اگر مدتی رژیم شما را بگیرد خودبخود لاغر خواهید شد. البته این قسمت بیانات ایشان واقعیت بوده و مابقی مصاحبه جوک است که جابجا شده.
اشکال امثال مهندس این است که با تعدادی از همفکرانشان دور هم می نشینند و در توجیه وضعیت فعلی فرضیه های جوک مانندی را برای یکدیگر مطرح می کنند و آنقدر این حرفها را برای خودشان تکرار می کنند که خودشان هم آنها را باور می کنند و اینجا و آنجا و پشت تریبونها و در مصاحبه ها این مطالب طنز را بجای واقعیت ابراز می دارند.
جناب مهندس می فرمایند: "ایرادی که وارد بود و الان هم می تواند وارد باشد و باید دنبال شود این است که سیاست های راهبردی آقای دکتر احمدی نژاد در مسائل اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را ما نفهمیدیم. می گویم ما نفهمیدیم نه اینکه ایشان نداشتند. شاید آنها چیزی داشته اند و دولت یک سیاست راهبردی داشته اما بالاخره نفهمیدیم سیاست راهبردی اقتصادی دولت احمدی نژاد چه بود. من فکر می کنم این یک نقص جدی دولت است. حتی اگر دولت سیاست راهبردی داشته باشد و مجلس نفهمیده باشد باز هم یک نقص است و اگر نداشته باشد هم نقص است."
بعید است در این بخش نیاز به توضیح زیادی باشد تا جدی یا طنز بودن این فراز سخنان مهندس مشخص شود. اینکه نائب رئیس مجلس بعد از 4 سال هنوز نفهمیده باشد که دولت، سیاست راهبردی (استراتژی) دارد یا خیر و بجای اینکه مردانه و صریح اعتراف کند که دولت هیچگونه برنامه کلانی برای اداره کشور ندارد، خود و سایر نمایندگان مجلس را به نفهمی بزند که شاید دولت برنامه ای داشته ولی ایشان نفهمیده اند. مگر برنامه اداره کشور معما یا چیستان است که نمایندگان مجلس آنرا نفهمیده اند؟ کلاً دولت تا کنون چه برنامه مدونی را به مجلس ارائه داده است؟ وقتی دولت خودش ادعای داشتن برنامه را نداشته و برنامه ای را نیز به مجلس ارائه نکرده، مهندس و همکارانش بدنبال فهمیدن چه چیزی بوده اند؟
مهندس در ادامه می فرمایند: "آقای مهندس موسوی 20 سال از صحنه سیاسی دور بود و بعد آمد وارد میدان شد. سه ماه، چهار ماه کار کرد. یک عده هم از ایشان حمایت کردند. مهندس موسوی مجموعاً توانست ظرف سه تا چهار ماه 13 میلیون رای به قلک پس اندازش بریزد." و سعی دارد به مخاطبین القاء کند که میرحسین 13 میلیون رای آورده، یعنی تأئید آمار کودتاچیان، و ادامه می دهد: "من فکر کنم این خیلی تحول مهمی برای مهندس موسوی بود. این ظرفیت بسیار ظرفیت قابل اتکا و خوبی بود. این ظرفیت بسیار بالایی هم برای مهندس موسوی، هم برای جامعه اصلاح طلب و هم برای نظام بود. آقای مهندس موسوی اگر 13 میلیون رای اش را در چارچوب نظام و قوانین حفظ و اداره می کرد مگر عیبی داشت دوره بعدی بتواند مجلس را ببرد یا مثلاً شوراهای شهر را یا اصلاً دوره بعدی رئیس جمهور قدرتمندی شود؟" علت اینکه بیانات مهندس بیشتر به طنز شبیه است تا واقعیت، همین نحوه بیان ایشان است که فکر می کند دارد سر یک بچه 5 ساله را گول می مالد. شما بیائید و نتیجه متقلبانه انتخابات را بپذیرید و نشان بدهید که بچه خوبی هستید تا بلکه مجلس را ببرید یا شورای شهر را و یا ریاست جمهوری بعدی را.
در ادامه وی می گوید: "اما چه اتفاقی افتاد؟ یک دروغ بزرگ به نام تقلب مطرح شد و این داستان به وجود آمد. من می گویم بالاخره یک میلیون تقلب اما واقعاً هیچ استدلالی نشنیدم برای تقلب. یک تقلب سازماندهی شده 10 میلیونی در این مملکت غیرممکن است. 60 هزار صندوق رای در کشور وجود دارد که بالای سر هر صندوق 10 نفر حضور دارند که در مجموع می شدند 600 هزار نفر" اگر همه آمارهای مهندس اینطوری باشد که ایشان هم مشکوک به عضویت در گروه مهندسی آراء انتخابات اخیر خواهند بود. تعداد دقیق صندوق های رای 46062 عدد بوده است نه 60 هزار عدد و همچنین قرار نبوده که همه ناظرین صندوقها از طرح کودتا مطلع باشند و در آن مشارکت نموده باشند، گرچه با توجه به برنامه ریزی 4 ساله شورای نگهبان و استفاده از نیروهای بسیج، چنین امری نیز بسیار ساده و انجام شدنی است، ولی تقلب اصلی با طراحی قبلی، در اطاق تجمیع کلی آراء در وزارت کشور صورت گرفته که فقط 3 نفر، محصولی و دانشجو و فردی از وزارت اطلاعات در آن حضور داشته و حتی پرسنل رسمی وزارت کشور که مسئول این بخش بوده اند اجازه نزدیک شدن به این اطاق را نداشته اند. تخلف آشکار ناظرین صندوقها در اجرای مادهٔ ۲۸ آیین نامهٔ اجرایی قانون انتخابات ریاست جمهوری در خصوص تجمیع آرای هر شعبه، و عدم انجام آن، دست تیم 3 نفره کودتاچیان در مرکز تجمیع آرای وزارت کشور را برای هر گونه تغییری باز گذاشت.
سرعت اعلام 5 میلیون رای اولیه که نسبت به همه انتخابات قبلی بیسابقه بوده و بنظر تمام کارشناسان بین المللی امور انتخابات، امری محال و غیرممکن است، و همچنین ثابت ماندن درصد تقسیم آرای کاندیداها از ابتدا تا انتها که امری شبیه به معجزه می باشد و در نتیجه آن، احمدی نژاد از اولین اعلام 5 میلیون رای تا پایان اعلام کل 40 میلیون رای همچنان 63 درصد آراء را داشت، که یک تقلب بسیار ناشیانه را نشان می داد.
باهنر، هنرمندانه سعی می کند با عوض کردن صورت مسأله و منحرف نمودن افکار عمومی، داستان خودش را با حقیقت جایگزین کند و می گوید: "این تقلب بزرگ به این معنا و مفهوم است که 600 هزار نفر را در این کشور مثل گروه مسلح مخفیانه آموزش داد، دین شان را، صداقت شان را خرید و وادار به خیانت شان کرد که 600 هزار نفر با هم دست به دست هم بدهند و یک تقلب بزرگ را راه بیندازند. این مساله چقدر در کشور ما ممکن و امکان پذیر است؟ " جناب باهنر می خواهد بجای توجه به هسته واقعی تقلب در انتخابات، یعنی وزارت کشور و شورای نگهبان، توجه را بسمت ناظرین صندوقهای رای برگرداند. گرچه متولیان این 46 هزار صنوق رای هم هیچکدام با یکدیگر ارتباط نداشته و هر یک فقط نتیجه آرای حوزه رای گیری خودشان را می دانند و قدرت جمع بندی و استخراج آمار کلی را ندارند و اینکار توسط ناطرین شورای نگهبان و فرمانداران و استانداران صورت گرفته است.
ولی سئوال مهم این است، حکومتی که نمی خواهد تقلب نموده و کودتا راه بیاندازد، به چه دلیلی اس ام اس ها را قطع می کند؟ امنیتی کردن جو، و دستگیری های وسیع فعالان سیاسی به چه دلیل؟ نظامی کردن فضای جامعه فقط به این دلیل اتفاق افتاد که هر کسی از مطلعین و دست اندرکاران انتخابات که اطلاعی از تقلب داشت، جرأت اظهار آنرا نکند، در جو بوجود آمده در فردای انتخابات هر کسی که راجع به تقلب صحبت می کرد، یک سلول انفرادی در اوین را برای خودش تضمین می کرد.
همچنین به این سئوال پاسخ دهید که آیا حتی یک نفر هم در کشور پیدا می کنید که در حمایت سپاه و بسیج از احمدی نژاد شک داشته باشد؟ چرا باید یک نیروی حامی کاندیدایی خاص، همه امور انتخابات را بر عهده بگیرد؟ در جائی که این وظیفه نیروی انتظامی بود، با چه توجیهی نیروی انتظامی کنار زده شد و سپاه و بسیج وارد صحنه شدند؟ به چه دلیلی ارتش فاقد چاپخانه است ولی سپاه مجهزترین چاپخانه خاورمیانه را دارد؟ در همین چاپخانه، سپاه برای تضعیف امپریالیسم دلار تقلبی چاپ می کند، برگه رای که جای خود دارد.
مهندس می خواهد همچون یک شعبده باز ماهر بخشی از حافظه ملت را غیب کند، چه بقول باهنر تقلب نشده باشد و چه باعتقاد مردم تقلب شده باشد، مگر مردم معترض چکار کردند؟ به پادگانهای نظامی حمله کردند و صدا و سیما را تصرف نمودند؟ شهر را سنگربندی کردند و جنگ مسلحانه راه انداختند؟ مردم مظلوم ایران در نقش متمدن ترین مردم دنیا، در راهپیمائی میلیونی خود حتی از شعار دادن هم خودداری کردند و با سکوت و بسیار آرام و مسالمت آمیز، اعتراض خود را به تقلب در انتخابات اعلام کردند. هزاران هزار فیلم و تصویر از این حرکت انسانی مردم ایران وجود دارد، اگر لازم است برای مهندس بفرستیم تا حافظه پاک شده اشان مجدداً احیاء شود و تلاش بیهوده برای پاک کردن حافظه مردم نکنند. کجای دنیا در مقابل راهپیمائی آرام و مسالمت آمیز جمعیت ساکت، دست به گلوله می برند؟ آتش تهیه رهبر در روز جمعه 29 خرداد، و سپس کشتار وحشیانه مردم در روز 30 خرداد، ننگی است جاودانه که هرگز از پیشانی این نظام پاک نخواهد شد.
باهنر سپس تلاش می کند رهبران جنبش سبز را تهدید کند و می گوید: "یک عده هم به خاطر احساسات و عقده های فروخورده شان در راهپیمایی شرکت می کنند مثل 50 نفری که در راهپیمایی روز قدس شعار دادند «نه غزه، نه لبنان جانم فدای ایران» که این یک شعار به تمام معنا ضد انقلابی بود." این نبوغ ریاضی جناب مهندس نشان می دهد که آمار و استدلال ایشان در مورد انتخابات نیز تا چه حد دقیق و صحیح است. باهنر بهتر است تماسی با سردار سعید قاسمی بگیرد تا متوجه شود که برآورد سپاه این است که دو میلیون سبز در روز قدس در خیابانها شعار می داده اند و شعار مشترک همه آنها هم این بوده که "نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران." مهندس بفرمایند که کدام بخش از این شعار ضدانقلابی است، بخش اول یعنی نه غزه نه لبنان یا بخش دوم یعنی جانم فدای ایران؟ همچنین ضد کدام انقلاب است، انقلابی که کشتار تظاهرکنندگان سکوت را روا می دارد؟ انقلابی که سرکوب مردم و باطوم خرد کردن بر سر آنان را مجاز می داند؟ انقلابی که شکنجه در زندانها و تجاوز به دختران و پسران بازداشتی را امری عادی می داند؟
آیا احمقانه نیست مردمی که در خیابانهای میهن خودشان کشته داده اند و عده ای وحشی تر از سربازان اسرائیلی جوانانشان را بخاک و خون کشیده اند و بهترین هایشان را باسارت در زندانها برده اند و آرایشان را دزدیده اند، چشم به روی همه اینها ببندند و بیایند برای غزه و لبنان شعار بدهند؟ مهندس توقع دارد که مردم ایران تا این حد بی غیرت شده باشند؟ آنهایی که در روز قدس چشم بر لاله های سرخ وطن بستند و برای گردن کلفتی بنام نصرالله و برای وحشی های ستمگر حماس که خون فلسطینی های بیگناه غزه را می ریزند شعار دادند، به کشور خود خیانت کردند.
باهنر در فرازی دیگر یادی هم از دولت خاتمی می کند و اظهار می دارد: "زمانی دولت اصلاحات شعاری داشت و می گفت ما باید تلاش کنیم معاند را تبدیل کنیم به مخالف، مخالف را به بی تفاوت و بی تفاوت را به موافق. واقعاً این حرف، حرف استراتژیک درستی است ." و لابد مهندس و یارانش نیز تا کنون دقیقاً به این حرف استراتژیک عمل کرده اند!، البته بنظر می رسد فقط ترتیب استراتژی را برعکس رفته اند و موفق شده اند موافق را به بی تفاوت و بی تفاوت را به مخالف و مخالف را به معاند تبدیل کنند.
وی تلاش می کند باز هم با نشان دادن آبنبات، بنحوی میرحسین را گول بزند و می گوید: „ اگر مهندس موسوی بخواهد حزب رقیب برای اصولگرایان درست کند و داخل نظام کار کند من حتماً این را به نفع نظام می دانم. خودم درون حزب نمی روم اما از تشکیل آن حزب حمایت می کنم." جان مهندس بدون شما اصلاً نمی شود، میرحسین که کاملاً رهنمود شما را پذیرفته و قصد دارد تا یک حزب رقیب درست کند و داخل نظام کار کند ولی شرط گذاشته که اگر مهندس باهنر نیاید نمی شود.
در خاتمه بخش طنزپرانی، مهندس در مورد زندانی شدن جمع زیادی از افراد بیگناه اینگونه توجیه می کند که: "اما اگر بحث اعتقادی باشد بنا است که انسان روزی پولش را بدهد، روزی مقامش را، روزی آبرویش را، اینها همه هست و مشکلی هم ندارد." به مهندس نوید می دهم که در جمهوری ایرانی، ایشان بعد از محاکمه عادلانه و کاملاً قانونی، چنانچه به مجازات زندان محکوم شوند نیازی نیست که آبرویشان را بدهند، بلکه در زندانی که در آن از کابل و داغ و درفش و شکنجه خبری نخواهد بود، باندازه کافی کتاب در اختیارشان خواهد بود تا با مطالعه کافی، آرام آرام از خواب غفلت بیدار شده و دیگر بجای جوک واقعیت نگوید و بجای واقعیت، جوک.
لینک مطلبم در جنبش راه سبز (جرس)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر